۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

سرزمین مقدس



سرزمین مقدس سرزمینی است متعلق به سرخپوستان ٬ از صحرای آریزونا تا استپها و جلگه های یخ زده کانادا این سرزمین پهناور مملو از زیباییهای خداوندی است .سرزمینی با طبیعتی بسیار زیبا ٬کوههایی سر به فلک کشیده ٬رودخانه هایی خروشان و حیواناتی بسیار زیبا . سرزمین مقدس سرزمین سرخپوستان است انسانهایی که با طبیعت وحشی و رام نشدنی سرزمینشان یکی شده اند سرزمینی که دیر زمانی در زیر سمهای گله های عظیم بوفالو میلرزید سرزمینی با مراتعی پهناور و جنگلهایی انبوه و درهم جایی که میشد از زوزه گرگها و نعره خرس گریزلی لذت برد ٬سرخپوستان این سرزمین را مقدس میدانستند اینان در آن آزاد بدنیا آمده و آزاد زیسته بودند و آنرا هدیه ای الهی میدانستند . حیوانات را بخشی از خویش میدانستند و همیشه باندازه نیازشان شکار میکردند ٬پس از هر شکار از خداوند تشکر میکردند و این کار را با رقصهای مخصوص انجام میدادند ٬رقصی موزون همراه با ریتم یکنواخت و هماهنگ ضرب طبل .سرخپوستان عقیده داشتند ریتم این طبل با ضربان زندگی و زمین هماهنگ است .امروزه این نواها طرفداران بیشماری در سراسر جهان یافته است و بعنوان موسیقی آرامش بخش شناخته میشود.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

سوار بی نام


کلینت ایستوود متولد ۱۹۳۰ در سانفرانسیسکو و فارغ التحصیل از کالج لس آنجلس .کودکی و نوجوانی دشواری را در دوران بحران اقتصادی آمریکا سپری کرد٬در سال ۱۹۵۵ عهده دار نقش گاوچران جوانی در سریال روهاید شد و نامش بر سر زبانها افتاد اما ایستوود شهرت و ثروت را نه در آمریکا که در ایتالیا بدست آورد و بدون تردید سرجیو لیونه کاشف اوست .بازی در نقش هفت تیر کش بی نام ٬مرموز و بی رحم در سه گانه لیونه او را در قالب قهرمان مدرن سینمای وسترن  مطرح کرد ٬قهرمانی که معلوم نبود از کجا می آید و به کجا میرود حتی نام درست و حسابی نیز نداشت مانند قهرمانان کلاسیک وسترن اخلاق مدار نبود برای این قهرمان تنها و تنها خودش و منافعش مهم بود این قالب بطرز عجیبی با ایستوود درآمیخت و حتی در سایر آثار او نیز دیده شد استفاده از چاشنی خشونت و قهرمان مرموز بودن حتی در آخرین اثرش گرن تورینو نیز دیده میشود.جان وین او را آخرین امید سینمای وسترن نامید سینمایی که دیگر جایی برای قهرمانان اخلاق گرا و مرد سالار نداشت و قهرمانانش تفاوت چندانی با ضد قهرمانان نداشتند. ایستوود چندین وسترن را با بازی خودش ساخت از جمله :ولگرد دشتهای مرتفع٬سوار اسب نیله٬جوزی ولز یاغی و شاهکارش نابخشوده که جایزه اسکار را برایش به ارمغان آورد .هر چند ایستوود موفق به احیای ژانر وسترن نشد ولی کاراکتر او در نقش سوار بی نام٬مرموز و خشن در تاریخ سینمای وسترن جاودانه شد.

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

انیو موریکونه


نام موریکونه بی اختیار ما را بیاد وسترن اسپاگتی و سرجیو لیونه می اندازد آن موسیقی کش دار با سازهایی که تا آن زمان کسی از آنها در موسیقی وسترن استفاده نمیکرد از قبیل سوت سوتک و زنبورک گویی موسیقی او ویژه وسترن اسپاگتی بود بقول لیونه موریکونه تنها آهنگ ساز آثارش نبود بلکه فیلمنامه نویس هم بود میگویند لیونه برای اینکه در فیلمبرداری همه در حال و هوای صحنه قرار بگیرند موسیقی از پیش ساخته شده موریکونه را پخش میکرد ٬اکثر فیلمهای لیونه بدون تردید مدیون موسیقی جادویی موریکونه است ٬آن خیابانهای خاک آلود ٬ان بیبانهای تف دیده و آن دویل های کش دار و طولانی همه و همه بخاطر موسیقی جادویی لیونه خاطرمان مانده است جالب است که در بیشتر برنامه هایی که درباره سینمای وسترن تهیه میشود از موسیقی لیونه بویژه خوب٬بد٬زشت  استفاده میشود ٬حال و هوای موسیقی لیونه غریب است در تم آثارش یک غم نهان است این موضوع در موسیقی فیلم روزی روزگاری در غرب می توان لمس کرد ودر حس پایان دوران غرب و پایان سینمای وسترن فرو رفت٬تنهایی آن انسانها را حس کرد و برای خاتمه یک عصر اشکی ریخت.در موسیقی نام من هیچکس در موسیقی شاد و کمدی لیونه باز هم میتوان این رگه غمبار را حس کرد ٬باری سرجیو لیونه و انیو موریکونه هردو با وسترن اسپاگتی بهم گره خورده اند و موسیقی موریکونه بخشی از خاطرات سینمایی میلیونها نفر را در سراسر جهان رقم زده است.

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

شین


شین نخستین اثر وسترن سازنده اش جورج استیونس است و جالب اینکه این وسترن استیونس یکی از شاهکارهای این ژانر محسوب میشود ودر ردیف کلاسیکهای وسترن قرار دارد شین نام شخصیت اصلی داستان است که آلن لد آنرا ایفا میکند داستان کابوی سرگردانی است که بر سر راهش به یک مزرعه میرسد ودر آنجا در میابد که این مزرعه دار(وان هفلین) و همسایگانش از سوی گله دار بزرگ منطقه(امیل مایر)تهدید میشوند ٬باستخدام مزرعه دار در می آید ٬پسر کوچک مزرعه دار(براندون دووایلد) او را بچشم یک قهرمان می نگرد در طی ماجراهایی زن مزرعه دار(جین ارتور) به او علاقمند میشود٬ گله دار بزرگ یک هقت تیر کش(جک پالانس) استخدام میکند تا با کمک او مزرعه داران را بیرون کند در جدال کوچکی در جلوی کافه شهر٬ هفت تیر کش مزدور یکی از مزرعه داران را بقتل میرساند و سایرین که از این ماجرا ترسیده اند تصمیم به فرار میگیرند سخنان هفلین در همسایگانش اثری ندارد وهفلین سر سخت تصمیم میگیرد بتنهایی به ملاقات مایر برود ٬ولی شین مانع میشود و بین انها درگیری رخ میدهد شین با قبضه اسلحه هفلین را بیهوش میکند و خود بدیدن مایر و افرادش میرود. در کافه محل ملاقات شین ابتدا پالانس و سپس مایر و برادرش را میکشد ودر حالی که پسر کوچک را مجذوب باقی گذارده ٬راهی بیابانها میشود .
اینکه هفتیر کشی مرموز سر از یک مزرعه کوچک در وایومینگ در آورد و پس از آن در گیر ماجرای تملک اراضی شود یکی از داستانهای کلاسیک وسترن باقی ماند شین شخصیتی پیچیده دارد از سویی با کوچکترین صدایی دست به اسلحه میبرد و از سویی دیگر به کافه بدون اسلحه میرود ٬روشن نیست که از کجا آمده است و به کجا میرود گویی از گذشته ای در حال گریز است.
پسرک او را قهرمان می پندارد و آرزو دارد مانند او شود از تیراندازی اش حیرت میکند و از او میخواهد تا تیراندازی را به او یاد دهد ٬در مقابل جین آرتوراز اینکه پسرش مانند شین شود هراسان است و از شین میخواهد تا به پسرش تیر اندازی یاد ندهد و نمیخواهد او مانند شین بشود . حتی اگر خود شین را بدلیل قدرتش در هفت تیر کشی ستایش میکند و هنگامیکه شین و همسرش در کافه با مردان رایکر (گله دار بزرگ) در گیرند و آنها میزنند از رضایت لبخند میزند .در صحنه ای از فیلم هنگامیکه پسر به مادرش میگوید که شین را دوست دارد مادر نیز تایید میکند که او نیز شین را دوست دارد. در صحنه درگیری شین و هفلین جایی که شین با قبضه اسلحه به سر هفلین میکوبد و پسر رو به او میگوید چرا زدیش؟ ازت بدم میاد شین ٬ مادر رو به پسر میگوید: او این کار و بخاطر ما کرد تو نباید از شین بدت بیاد.
در پایان شین پسرک را که مجذوب اوست نصیحت میکند تا هیچگاه پدر و مادرش را تنها نگذارد و همواره آنهارا کمک کند و هنگامی که پسرک میگوید میخواهد مانند او بشود میگوید: آرزوی خوبی نیست جویی. وپس از آن بسوی صحرا روان میشود ودر پی نا کجا آباد خویش میرود.
در واقع این انتهای تمام وسترنهاست که هفتیرکش جایی ندارد و نمیتواند جایی ساکن شود و رو به سوی آزادی یعنی طبیعت میرود.

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

آخرین قطار گانهیل


آخرین قطار گانهیل یکی از درخشانترین آثار کلاسیک سینمای وسترن است  داستان مارشالی است که در پی یافتن قاتلین همسرش به شهر گانهیل میرود ودر آنجا در میابد که تنها پسر دوست قدیمی اش که اکنون گله دار و مالک بسیار ثروتمندی است قاتل همسرش است .
کرک داگلاس بنقش مت مورگان مرد قانون است او مارشال شهرپولی است ٬با زنی سرخپوست ازدواج کرده و یک پسر هم دارد .لباس پوشیدنش مرتب است رفتار مودبانه ای دارد و در شهر خود هفت تیر نمی بندد چون د شهرش هفت تیر کشی وجود ندارد ٬فردی آقا منش است و با خانمها رفتاری مودبانه دارد  کشش شخصیت زن داستان(کارولین جونز) به سوی او نیز از این آقا منشی او ناشی میشود.او مرد قانون است و راهی جز راه قانون را نمیشناسد در پاسخ پدر زنش که از او میخواهد قاتل دخترش را چون سرخپوستان آرام آرام بکشد می گوید:می کشمش ولی به روش خودم .همین دیدگاه چندین بار مانع از اقدام خشونت بارش در برابر قاتل همسرش میشود در واقع او سمبل غرب متمدن است.
آنتونی کویین به نقش کرک بلدن گله دار و مالک بسیار ثروتمند شهر گانهیل است  مردی خود ساخته است و  خشن ٬قانونی جز قانون خودش نمی شناسد او مالک همه چیز در گانهیل است .برای او از همه چیز مهمتر حفظ مالکیت خویش است با خشونت از پسرش میخواهد که مبارزه کند و به او یادآوری میکند که نامش چیست ٬از پسرش زین گمشده اش را میخواهد و تاکید میکند:من  اون زینو میخوام او مردی نیمه وحشی است و پسرش را نیز همین گونه ارزو دارد لباس پوشیدنش هم اینگونه است و  ورفتارش با زنها نیز بسیار بی ادبانه است قانون او خشونت است در توضیح مشکل بوجود امده به پسرش میگوید:مت مورگان اومده تا ببردت من اگه بودم در جا می کشتمت.
 مارشال میخواهد قانون را اعمال کند و کرک بلدن زمیندار ثروتمند برای نجات پسرش می خواهد به هر نحوی جلوی قانون بایستد او در این راه شهر را بر ضد مارشال بسیج می کند و در شهر تنها زن داستان (لیندا)است که بکمک مارشال می اید و یک تفنگ برایش میآورد مارشال میخواهد به همراه قاتل همسرش با آخرین قطار از گانهیل برود در راه دوست قاتل که برای نجات دوستش آمده تصادفا دوستش را میکشد .داگلاس و کویین در ایستگاه رودر روی یکدیگر قرار میگیرند در دویل کویین کشته میشود جمله آخر او در حین مرگ به مارشال تمام آرزوی اوست : مت٬ پسرتو خوب بزرگ کن.  مارشال در حالیکه تمام مردم در ایستگاه جمع شده اند و لیندا او را مینگرد با آخرین قطار از گانهیل میرود.

۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

هومبره



هومبره ساخته مارتین ریت یکی از فیلمهای جالب ژانر وسترن است داستان عده ای مسافر دلیجان است که در راه مورد یورش راهزنان قرار میگیرند و با کمک جان راسل (پل نیومن) سفید پوستی که از بچگی در میان سرخپوستان آپاچی بزرگ شده نجات میابند ولی راسل در راه نجات یکی از مسافران جان خود را از دست میدهد .
ترکیب مسافران این دلیجان بسیار جالب است دکتری فاسد که مسوول قرارگاه سرخپوستان بوده و همسرش که اختلاف سنی فراوانی با هم دارند٬ زنی که سرپرست مسافرخانه بوده و از قضا جان راسل با فروش همان مسافرخانه که بوی ارث رسیده او را بیکار کرده٬زوجی جوان که همواره با هم اختلاف دارند ٬ گریمز یاغی که در کالسکه است فردی بی ادب و گردن کلفت که سردسته راهزنان نیز میباشد و در نهایت جان راسل .
راسل شخصیتی کم حرف دارد او مردی سردو گرم چشیده است و چون از کودکی در میان سرخپوستان بزرگ شده بیابان و راه مبارزه و زنده ماندن را میداند مانند سرخپوستان تنها برای زنده ماندن تلاش میکند و مانند آنها کم حرف است در طول راه در جواب همسر دکتر که از اینکه سرخپوستان گوشت سگ را میخورند میگوید:
راسل:خانم شما تا بحال گرسنه بودین؟
زن: اگه حتی خیلی گرسنه هم باشم حاضر نیستم سگ بخورم
راسل: معلومه تا بحال گرسنه نبودین
در ادامه مسیر با حمله دزدان آشکار میشود که دکتر و همسرش هزاران دلار از سهم سرخپوستان را دزدیده ودر حال فرارند و در واقع راهزنان بدنبال این پول هستند
راسل در فیلم سفید پوستی است که به سفید پوستان تعلق ندارد در میانشان احساس غریبی میکند در اکثر صحنه های فیلم دستانش را بهم گره زده و بهم میفشارد ٬ مارتین ریت در فیلم اشاره ای به مشکلات سرخپوستان دارد در ابتدای فیلم پسرکی که برای راسل پیغام آورده از او میخواهد تا به سرخپوستان بگوید اسبش را به او بدهند تا هر چه زودتر قبل از تاریکی هوا از آنجا برود و وقتی راسل از او میپرسد مگه شب اینجا ترس داره ؟ در جواب میگوید حتی حاضر نیست روز روشن هم آنجا بماند. ویا در کافه هنگامی که راسل با دو سرخپوست وارد میشود دو کابوی برای سرخپوستان مزاحمت درست میکنند که سرخپوستان نباید جایی بیایند که سفید پوستان هستند . در ادامه مسیر فرار مسافران از دست راهزنان راسل در پی اثبات این موضوع است که سفید پوستان هم انطوری که وانمود میکنند نیستند .در جایی که همسر دکتر نیاز بکمک دارد تک تک مسافران را خطاب قرار میدهد و از آنان میخواهد تا همسر دکتر را نجات دهند حتی از خود دکتر  و سپس رو به زن میگوید تو حاضری بری کمکش کنی دکتر که حاضر نیست زنشو کمک کنه؟
در نهایت این راسل است که بکمک زن میرود و کشته میشود 

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

ژنرال کاستر




جورج ارمسترانگ کاستر ٬ ژنرال کاستر یکی از مشهورترین ژنرالهای آمریکا است. بعنوان دانشجوی دانشکده افسری وست پوینت از آن دانشگاه زود تر از موعد فارغ التحصیل شد٬دلیل آن آغاز جنگهای داخلی بود در چند نبرد شرکت کرد و پس از نبرد های داخلی با درجه ژنرالی به فرماندهی هنگ هفتم سواره نظام آمریکا در داکوتا منصوب گردید کاستر بسیار بی رحم و قصی القلب بود و با قتل عام سرخپوستان در پی رسیدن به موفقیت و احتمالا ریاست جمهوری آمریکا بود بسیار تمایل داشت تا وی را بعنوان سرکوبگر سرخپوستان بشتاسند قتل عام سرخپوستان قبیله واشیتا از طایفه سرخپوستان سیوکس از جنایات اوست که شبانه تمامی سرخپوستان را از بزرگ و کوچک کشتار کردند آنهم قبیله ای که با ارتش در صلح بود .
کاستر برای کسب شهرت به تعقیب سیتینگ بول رییس بزرگ سرخپوستان پرداخت جاه طلبی و غرور او بحدی بود که از قبول تفنگهای جدید و مسلسلهای چرخدار برای سرکوبی سرخپوستان امتناع کرد چون سرخپوستان را در حدی نمیدانست که از سلاح مدرن بر ضد آنها استفاده کند سر انجام در بیست و پنجم ماه ژوءن سال ۱۸۷۶ او و پنج گروهان از افرادش متشکل از ۲۶۵ نفر سرباز و افسر در منطقه لیتل بیگ هورن توسط جنگجویان سیوکس قتل عام شدند و کاستر بهای جاه طلبی اش را با خون خود پرداخت.تنها بازمانده آن کشتار اسبی بنام کومانچی بود.
کاستر مرد عجیبی بود از کشتار بیگناهان لذت میبرد.
در برخی از فیلمها چون مرگ در راه وظیفه ساخته رایول والش از کاستر تمجید شده بود ولی بعدها با روشن شدن حقایق٬ پایان دوران مک کارتیسم وبحران ناشی از جنگ ویتنام کارگردانان چهره واقعی تری از او را نمایش دادند از جمله میتوان فیلم بزرگمرد کوچک ساخته آرتور پن را نام برد.