۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

هومبره



هومبره ساخته مارتین ریت یکی از فیلمهای جالب ژانر وسترن است داستان عده ای مسافر دلیجان است که در راه مورد یورش راهزنان قرار میگیرند و با کمک جان راسل (پل نیومن) سفید پوستی که از بچگی در میان سرخپوستان آپاچی بزرگ شده نجات میابند ولی راسل در راه نجات یکی از مسافران جان خود را از دست میدهد .
ترکیب مسافران این دلیجان بسیار جالب است دکتری فاسد که مسوول قرارگاه سرخپوستان بوده و همسرش که اختلاف سنی فراوانی با هم دارند٬ زنی که سرپرست مسافرخانه بوده و از قضا جان راسل با فروش همان مسافرخانه که بوی ارث رسیده او را بیکار کرده٬زوجی جوان که همواره با هم اختلاف دارند ٬ گریمز یاغی که در کالسکه است فردی بی ادب و گردن کلفت که سردسته راهزنان نیز میباشد و در نهایت جان راسل .
راسل شخصیتی کم حرف دارد او مردی سردو گرم چشیده است و چون از کودکی در میان سرخپوستان بزرگ شده بیابان و راه مبارزه و زنده ماندن را میداند مانند سرخپوستان تنها برای زنده ماندن تلاش میکند و مانند آنها کم حرف است در طول راه در جواب همسر دکتر که از اینکه سرخپوستان گوشت سگ را میخورند میگوید:
راسل:خانم شما تا بحال گرسنه بودین؟
زن: اگه حتی خیلی گرسنه هم باشم حاضر نیستم سگ بخورم
راسل: معلومه تا بحال گرسنه نبودین
در ادامه مسیر با حمله دزدان آشکار میشود که دکتر و همسرش هزاران دلار از سهم سرخپوستان را دزدیده ودر حال فرارند و در واقع راهزنان بدنبال این پول هستند
راسل در فیلم سفید پوستی است که به سفید پوستان تعلق ندارد در میانشان احساس غریبی میکند در اکثر صحنه های فیلم دستانش را بهم گره زده و بهم میفشارد ٬ مارتین ریت در فیلم اشاره ای به مشکلات سرخپوستان دارد در ابتدای فیلم پسرکی که برای راسل پیغام آورده از او میخواهد تا به سرخپوستان بگوید اسبش را به او بدهند تا هر چه زودتر قبل از تاریکی هوا از آنجا برود و وقتی راسل از او میپرسد مگه شب اینجا ترس داره ؟ در جواب میگوید حتی حاضر نیست روز روشن هم آنجا بماند. ویا در کافه هنگامی که راسل با دو سرخپوست وارد میشود دو کابوی برای سرخپوستان مزاحمت درست میکنند که سرخپوستان نباید جایی بیایند که سفید پوستان هستند . در ادامه مسیر فرار مسافران از دست راهزنان راسل در پی اثبات این موضوع است که سفید پوستان هم انطوری که وانمود میکنند نیستند .در جایی که همسر دکتر نیاز بکمک دارد تک تک مسافران را خطاب قرار میدهد و از آنان میخواهد تا همسر دکتر را نجات دهند حتی از خود دکتر  و سپس رو به زن میگوید تو حاضری بری کمکش کنی دکتر که حاضر نیست زنشو کمک کنه؟
در نهایت این راسل است که بکمک زن میرود و کشته میشود 

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

ژنرال کاستر




جورج ارمسترانگ کاستر ٬ ژنرال کاستر یکی از مشهورترین ژنرالهای آمریکا است. بعنوان دانشجوی دانشکده افسری وست پوینت از آن دانشگاه زود تر از موعد فارغ التحصیل شد٬دلیل آن آغاز جنگهای داخلی بود در چند نبرد شرکت کرد و پس از نبرد های داخلی با درجه ژنرالی به فرماندهی هنگ هفتم سواره نظام آمریکا در داکوتا منصوب گردید کاستر بسیار بی رحم و قصی القلب بود و با قتل عام سرخپوستان در پی رسیدن به موفقیت و احتمالا ریاست جمهوری آمریکا بود بسیار تمایل داشت تا وی را بعنوان سرکوبگر سرخپوستان بشتاسند قتل عام سرخپوستان قبیله واشیتا از طایفه سرخپوستان سیوکس از جنایات اوست که شبانه تمامی سرخپوستان را از بزرگ و کوچک کشتار کردند آنهم قبیله ای که با ارتش در صلح بود .
کاستر برای کسب شهرت به تعقیب سیتینگ بول رییس بزرگ سرخپوستان پرداخت جاه طلبی و غرور او بحدی بود که از قبول تفنگهای جدید و مسلسلهای چرخدار برای سرکوبی سرخپوستان امتناع کرد چون سرخپوستان را در حدی نمیدانست که از سلاح مدرن بر ضد آنها استفاده کند سر انجام در بیست و پنجم ماه ژوءن سال ۱۸۷۶ او و پنج گروهان از افرادش متشکل از ۲۶۵ نفر سرباز و افسر در منطقه لیتل بیگ هورن توسط جنگجویان سیوکس قتل عام شدند و کاستر بهای جاه طلبی اش را با خون خود پرداخت.تنها بازمانده آن کشتار اسبی بنام کومانچی بود.
کاستر مرد عجیبی بود از کشتار بیگناهان لذت میبرد.
در برخی از فیلمها چون مرگ در راه وظیفه ساخته رایول والش از کاستر تمجید شده بود ولی بعدها با روشن شدن حقایق٬ پایان دوران مک کارتیسم وبحران ناشی از جنگ ویتنام کارگردانان چهره واقعی تری از او را نمایش دادند از جمله میتوان فیلم بزرگمرد کوچک ساخته آرتور پن را نام برد.